استعمار نو، مفهومی است که به روشها یی گفته می شود که پس از دوران استعمار کهن، برای تسلط اقتصادی و سیاسی بر کشورها و بهره گرفتن ازآنها بکار گرفته می شود
استعمار از ریشه به معنای (طلب آبادانی کردن ، آبادانی خواستن) می باشد در اصطلاح سیاسی نیز تسلط مملکتی قوی بر مملکتی ضعیف بقصد استفاده از منابع طبیعی و ثروت کشور به بهانه ایجاد آبادی می باشد
کاربرد سیاسی واژه استعمار به طور خاص متوجه شیوه های رفتار قدرت طلبانه کشورهای از نظر سیاسی توانمند، نظیر برخی کشورهای غربی با سرزمین های وابسته است. استعمارگری بیشتر کار کشورهایی است که امپراتوری دریایی و نا پیوستگی خاک آنها مانع تشکیل یک واحد سیاسی یکپارچه مانند امپراتوری های زمینی می شود.
مفهوم استعمار امروزه با مفهوم امپریالیسم پیوستگی کامل یافته و استعمار اساساً کار قدرت های امپریالیستی شناخته می شود، یعنی قدرتی که می خواهد از مرزهای ملی و قومی خود تجاوز کند و سرزمین ها و ملت ها و اقوام دیگر را زیر تسلط خود درآورد.
گرچه استعمار پیشینه ی کهن دارد، اما تاریخ مفهوم جدید آن از قرن های شانزدهم و هفدهم آغاز می شود. تاریخ استعمار را از دوره ی باستان تاکنون می توان به چهار دوره تقسیم کرد که سه دوره اول، مجموعاً تحت عنوان استعمار کهن قرار می گیرند و دوره ی چهارم را با نام استعمار نو میشناسند.
استعمار دورهٔ باستان اولین دوره از استعمار در سطح جهان است. تاریخ استعمارگری با دست اندازی فنیقیها بر کرانههای دریای مدیترانه آغاز میشود.
دومین دوره از روند استعمارگری در سطح جهان در قرون 15 و 16 اتفاق افتاد. مستعمره های ایتالیایی به دوره ای از تاریخ استعمار که مرکز آن مدیترانه بود پایان داد، و از آن پس تاریخ استعمار بر محور اقیانوس های اطلس-هند، و سپس اقیانوس آرام گشته است. از این دوره است که نفوذ اروپا در دنیای غیر اروپایی گسترش می یابد. کشف قاره آمریکا دولت های بزرگ اروپایی (اسپانیا، پرتغال، فرانسه، انگلستان، هلند) را برانگیخت که به تصرف سرزمین های تازه کشف شده آن قاره بپردازند و این سرآغاز استعمار جدید و تشکیل امپراتوری نو است.
از این زمان فرانسه، انگلستان و هلند به پیروی از اسپانیا و پرتغال وارد میدان شدند، و در آمریکای شمالی، جزایر هند غربی، کرانه های آفریقا و آسیا چندین مستعمره و بازار کار تجارتی برای خود فراهم کردند.
پس از آن دوره جنگ های استعماری آغاز شد و چند جنگ بین دولت های اروپایی سبب دست به دست گشتن مستعمره ها شد. انگلستان برای چنگ انداختن بر بازرگانی کرانه های افریقا و هند با فرانسه از در جنگ در آمد، و سرانجام، مستعمره های فرانسه در مناطق زیادی زیر نظارت انگلستان قرار گرفت. قرن هفدهم دوره رشد شتابان سیاست استعماری بود و دو عامل در پیروزی های حاکمیت های استعمارگر نقش عمده و سرنوشت ساز داشت، یکی قدرت نیروی دریایی برای از بین بردن رقیبان، و دیگری، تولید یا فراهم کردن کالاهای صنعتی برای حمل به مستعمره ها با کشتی. اسپانیای قرن هفدهم این هر دو را نداشت و هلند یارای رقابت با فرانسه و انگلستان را نداشت، و در نتیجه این دو دولت سرآمد دولت های استعمارگر شدند. این دوره از تاریخ استعمار در اواخر قرن هجدهم به پایان رسید.
سومین دوره استعمارگری در جهان، در سده های نوزدهم و بیستم اتفاق افتاد. رشد داد و ستد اقتصادی به انقلاب صنعتی انجامید و بنیاد اقتصادی و سیاسی کشورهای استعمارگر را دگرگون کرد و کار بهره کشی از منابع مستعمره ها بیش از پیش بالا گرفت و این سرزمین ها مبدل به منابع ماده خام برای صنایع کشورهای صنعتی و بازار فراورده های آنها شدند. دوره انقلاب های اروپایی با موج آزادی خواهی مستعمره ها همراه شد. ایالات متحد امریکا (مستعمره پیشین انگلستان در امریکای شمالی) در این راه پیشگام شد، و به دنبال آن انقلاب ها و نهضت های آزادی خواه در امریکای مرکزی و جنوبی، که استعمار اسپانیا و پرتغال آنها را ویرانه کرده بود، در گرفت.
سال های نخست سده نوزدهم با توسعه مستعمره های بریتانیا در کانادا و ایجاد مستعمره های جدید در استرالیا، افریقای جنوبی و زلاند نو قرین بود. مهاجرت های بزرگی که در سال های میانه این قرن رخ داد و افزایش تقاضای انگلستان صنعتی برای مواد غذایی و مواد خام این مستعمره ها را به صورت دومینیون های بزرگی در آورد که دولت هایشان نیمه استقلالی داشتند. در همان زمان منافع بازرگانی بریتانیا سبب توسعه نظارت این دولت بر نواحی استوایی و تاسیس «مستعمرات فرمان گزار» زیر نظارت و اداره وزارت مستعمرات انگلستان شد.
آمریکا؛ مستعمره ای که خودش استعمارگر شد در ربع آخر قرن نوزدهم، بر اثر رشد صنعت و سرمایه داری، بار دیگر رقابت ها و مبارزه های بین المللی استعماری اوج گرفت و در نتیجه، دامنه نفوذ فرانسه به شمال افریقا کشیده شد و این دولت قسمت های بزرگی از افریقای شمالی را زیر سلطه و نظارت خود در آورد. کم کم تقسیم سرزمین های آفریقایی بین دولت های استعمارگر همه گیر شد و سرانجام، انواع تازه ای از مستعمره با عنوان تحت الحمایه و حوزه نفوذ پیدا شد. کشاکش بر سر جزایر اقیانوس آرام و برپا کردن قرار گاه های تجارتی در چین، که با رخدادهای اخیر همراه شد، ایالات متحد امریکا را به عنوان یک دولت استعمارگر جدید در صحنه کشاکش های استعماری پدیدار کرد. جنگ جهانی اول تقسیم مستعمره ها را متعادل تر کرد و در عین حال، نوع جدیدی از مستعمره را به انواع پیشین افزود و آن «سرزمین زیر سرپرستی» بود. پیدایش نهضت های ملی در آسیا و آفریقا، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، به سروری استعماری اروپا بر بسیاری از سرزمین های این دو قاره پایان داد و امروز، جز چند منطقه کوچک در این دو قاره، مستعمره به معنای قدیم آن وجود ندارد. استعمار نو، مفهومی است که به روشها یی گفته می شود که پس از دوران استعمار کهن، برای تسلط اقتصادی و سیاسی بر کشورها و بهره گرفتن از آنها بکار گرفته می شود.
همگام با تحولات پس از جنگ جهانی دوم و سلب امکان استعمار کشورها به صورت مستقیم و مستعمره، سیاست های جدیدی تحت عنوان استعمار نو بکار گرفته شد و شیوه های استعمار کلاسیک به کار خود پایان داد. این روش، شامل شیوه هایی چون تک محصولی کردن کشورهای جهان سوم، سرمایه گذاری های خارجی توسط کشورهای ثروتمند و غیره می شود.
ورود اندیشه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جدید به مناطق مستعمره و گسترش جنبش های پاد استعماری از عوامل مهم پایان گرفتن استعمار سنتی بودند. استعمار کهن پس از بیرون آمدن نیروهای نظامی و عوامل شناخته شده خود از مستعمره ها، با به قدرت رساندن هواداران داخلی، منافع خود را در این مناطق تامین می کند.
رشد اقتصاد «سرمایه داری» و صدور سرمایه برای بهره برداری از منابع سرزمین های دیگر، روابط اقتصادی کشورهای صنعتی استثمارگر را با کشورهای کوچک وارد مرحله تازه ای کرد؛ به این ترتیب که کشورهای صنعتی، از راه صدور سرمایه و مکانیسم جهانی قیمت ها و داد و ستد مواد خام با کالاهای ساخته شده و فشارهای سیاسی و اقتصادی، از کشورهای کم رشد بهره کشی می کنند و این رابطه عنوان «استعمار نو» (نئوکولونیالیسم) به خود گرفته است و بسیاری از ملت های کوچک و تازه آزاد شده را علیه این نوع رابطه سیاسی و اقتصادی برانگیخته است.
روش «نو استعماری» سبب می شود که کشورهای ضعیف با وجود استقلال سیاسی حقیقی یا ظاهری، همچنان در مراحل اولیه رشد اقتصادی در جا بمانند و یا حتی عقب بروند، و در مقابل، کشورهای پیشرفته از بهره برداری منابع آنها و از راه داد و ستد اقتصادی سود های کلان بدست آورند.
استعمار متولد شده در سرزمین های غربی است ولی این فرزند نامشروع با رشد و نموش به جان مشرق زمین هم افتاد و همانند انگل ریشه پیشرفت و توسعه ی این کشور ها خشکاند.حضور استعمار گران در منطقه خاور میانه به واسطه لقمه چرب و نرم منابع طبیعی بود که باعث شد هیچ گاه نبرد تن به تن کفتار صفتان از این مناطق پاک نشود.
آمریکا در خط مقدم و انگلیس در پشت پرده استعمار منطقه با بررسی چگونگی حضور انگلستان در منطقه و شناسایی تحرکات آن در دوره های زمانی مختلف ، می توان یک استراتژی کلی و قدرتمند را در جهت مقابله با حرکات استعمار گرانه طراحی نمود و به این نکته نیز توجه عمده و دقیق داشت که علاقه ی انگلستان به سلطه ی بر منطقه نه تنها کم نشده ، بلکه استعمار گر پیر برنامه های جدید تری در جهت سلطه ی بیشتر بر منطقه آماده کرده است . این کشور که هم اکنون در عراق و افغانستان حضور دارد ، چشم طمع خود را بر دیگر کشور های آزاد منطقه نیز انداخته و سعی در جهت تخریب آنها کرده است .
البته باید توجه داشت که در این بازی جدید، انگلستان بیشتر نقش دنباله رو و پشت پرده را بازی می کند و آمریکا نوک حمله و سپر بلای انگلستان است که حتماً درصورت پیچیده تر شدن و به بن بست رسیدن طرح های جدید، خود را با مهارت کنار کشیده و آمریکا را در میان بحران ها و در بین دشمنان خود تنها می گذارد.
در شیوه ی استعماری جدید استعمارگران از بیداری و انقلاب خودجوش ملت های حق جو سوء استفاده میکنند و دست آوردهای حرکت های انقلابی آن ها را به نفع خود مصادره میکنند. لذا مشاهده شده است که تحرکات یک کشور توسط امپریالیسم غرب مورد حمایت قرار گرفته است و به کل مسیر انقلاب را دچار انحراف کرده است. این جدید ترین شکل استعمار است که ضربه های شکننده ای به بدنه ی نیروی انسانی و سرنوشت سیاسی دولت های نو پای بعد انقلاب وارد میکند. در واقع یک دست نشانده، بعضا به دلیل نشناختن عرصه توسط آحاد ملت، و به دست خود آن ها بر سر کار می آید و آن گاه بد ترین سرنوشت برای کشور هدف، رقم خواهد خورد.لباس دفاع پوشیدن و ادای حمایت از منافع مردم را درآوردن دست آویز استعمارگران جدید است. و در واقع سلاح قوی نقش مردم در خنثی کردن این حربه، وصف ناپذیر است.